سردرگمی در رابطه
سلام من از بچگی عاشق یه دختری شدم که همکلاسیم بود ولی جرات نکردم بهش بگم این حسم بهش چهارده سال ادامه داشت از شیش سالگی که شروع شد تا بیشت سالگی من ولی متاسفانه تو سن بیست سالگی جرات کردم بهش ابراز علاقه کنم که اونم کفت نامزد داره چند ماه بعد هم ازدواج کرد بعد از ازدواجش من خیلی حالم بد بود درگیر سیگار و مواد شدم ولی یه رفیقم جلوم رو گرفت و منو نجات داد هر روز باهام بود بهم محبت میکرد هوام رو داشت خلاصه دو ماه از ازدواج اون دختر رد شده بود که من با خودم کفتم باید حسم به اون دختر رو به شخص دیگه ای انتقال بدم تا بتونم از افسردگی در بیام اونجا با خودم گفتم چه کسی بهتر از رفیقم ، از اون موقع به بعد رفیقم رو به چشم عشقم میدیدم و به رفیقم اعتراف کردم ولی اون از دستم ناراحت شد چون رفتارم رو دوست نداشت بهم گفت اگه رل بزنی حست به من میپره ، از اون زمان تا حالا دو سال میگذره و من چندین قار رل زدم و از معاشقه بگیر تا سکس رو با همون دخترا تجربه کردم ولی همیشه دلم پیش رفیقم بود تا همین الان ، یه جوری شده یه دقیقه حرف زدن با اون رو به رابطه جنسی با زیباترین دخترا هم عوض نمیکنم البته نه روی این رفیقم که روی هیچ پسری حس جنسی ندارم بلکه حالمم بهم میخوره و حسی که بهش دارم اینطوریه که میخام بغلش کنم ببوسمش از موهاش نفس بکشم خلاصه هر کاری غیر از رابطه جنسی ، شاید براتون مسخره به نظر بیاد ولی یه بار ازش خاستم وقتی میخابه بهم ویدیو کال زنگ بزنه منم شیش شاعت تمام خوابیدنش رو تماشا کردم و لذت بردم حتی همین الانم کنارم خوابیده و دارم بهش خیره میشم و لذت میبرم ، ولی چون خودش اصلا این موضوع رو دوست نداره و هر دو اذیت میشیم ازتون میخام کمک کنید از حض از بین بره