0

سلام.من یک مادر 39ساله هستم،یه دختر دوازده ساله دارم.دو سال پیش شوهرم برای کار به یک شهر دور رفت و من با وجود ترس زیادی که از رانندگی داشتم تصمیم گرفتم شروع به رانندگی کنم اما در این دوسال اضطراب من خوب نشده و من متوجه شدم که ریشه اون در تحقیرهایی هست که در کودکی خیلی شنیدم،اینکه هیچی نمیشم و حتی زمانی که از عهده کاری بر میام ذهنم مقاوت میکنه و همیشه ترس از این دارم که اشتباهی انجام بدم و مواخذه بشم.وقتی میخوام ماشینو پارک کنم و پارکم خراب میشه از دخترم که کنارم نشسته خجالت میکشم . نمیخوام که اون از درون من با خبر باشه در ظاهر بیتفاوت و قوی و از درون خسته و درمانده هستم.

عرفان امانی وضعیت را به منتشر شده تغییر داد 15 آبان 1403