0

سلام. من ۲۰ سالمه. از وقتی یادمه بابام بهمون خرجی نمی‌داد. پولاشو تو سوراخای خونه، تو خاک باغچه ، حتی تو دستشویی قایم می‌کرد تا یوقت ما خرج نکنیم. کم کم مامانم شروع کرد کار کردن چون بابام فقط خرج خوراک رو میداد با اینکه حقوق خوبی داشت همیشه میگفت من ندارم و به خواهراش و مادرش کمک مالی میکرد . وقتی بازنشسته شد دیگه هیچ کاری نمیکرد و همش تو خونه بود. حالم از دیدنش بهم میخورد. ادم به شدت کثیف و حال بهم زن، مذهب رو فقط اونجاشو که به نفعشه عمل میکنه ، یکسره داره خودشو میخارونه و دستش تو دماغشه. عین حیوونا غذا میخوره همش از دهنش میریزه تو سفره و حال ادم بد میشه هرچیم بهش بگیم باز کار خودشو میکنه اینقدر هوس بازه که همش در حال خوردنه و نمیتونه خودشو کنترل کنه . حالا همون عمه هام که بابام یکسره بهشون کمک مالی میکرد از حسادت به داداشم مواد دادن و الان ۴ ساله که معتاده و تا الان دو بار خواسته بهم تجاوز کنه. یک هفته مونده به کنکورم فهمیدم مامانم داره به بابام خیانت میکنه و اونقدر حالم بد شد که با وجود اینکه رتبم تو ازمونای قلمچی ۳ رقمی میشد تو کنکور خراب کردم. از وقتی یادمه پدرم با مادرم دعوا میکرد و داد میکشید. هیچوقت اشتباهاتشو قبول نمیکنه. حالم از بابام بهم میخوره حتی به قتلشم فکر می‌کنم و اگر بمیره درصدی ناراحت نمیشم. بی غیرته و واسش مهم نیست ما خرجمونو از کجا دراریم. دلم به حال داداشم و مامانم میسوزه. مامانم هم پدرم بوده هم مامانم. خرج همه چیمونو مامانم داده و دیگه هم خیانت نکرد بعد اون موضوع. موقع انتخاب رشته از عمد یه شهر دور زدم و یه رشته چرت تا فقط اینارو نبینم و راحت باشم اما نمیتونم درس بخونم. همش گریه می‌کنم. همه دوستامم بهم ضربه زدن. هیچ ادمی تو این دنیا فکر من نبود حتی مادرم. با این وجود تنها چیزی که دلم میخواد اینه که بتونم درس بخونم و رشته مورد علاقم قبول شم. اما اینقدر روانم بهم ریخته که تا کتابو باز میکنم سرم درد میگیره. همش گریه می‌کنم. هرچقدر به بابام فحش میدم عین خیالش نیست. فکر گشت و گذارشه و خوردن و عیش و نوش. واقعا اینکه یه ادم فقط دلش بخواد تو آرامش تحصیل کنه چیز زیادیه؟ حالم از همه چی بهم میخوره. دلم میخواد بمیرم و راحت شم.

عرفان امانی وضعیت را به منتشر شده تغییر داد 24 شهریور 1403