0

نجمه ام ۱۵ سالمه … چون تو روستا زندگی میکردیم میگفتن دختر بای زود ازدواج کنه منم یه خواستگار داشتم که شیرازی بود ولی وضع خوبی نداشتن البته من اینارو اول نمی‌دونستم اون اوایل خیلی باشخصیت مودب و با درک بود ولی نامزد ک شدیم گفتن باید پیشش بخابم قبول نکردم زورم کردن اون شب میخاست رابطه داشته با من فقط ی صیغه محرمیت خونده بودم بین ما بهش گفتم تو داری بمن تجاوز میکنی صبح اون روز میخاست همچیو بهم بزنه همه ریختن سر کندر صورتی که موضوع اصلی رو نمی‌دونستن منم میترسیدم هیچی نگفتم .. مجبورم کردن نازشو بکشم .. بعدها که پدرم فهمید میخاست همچیو بهم بزنه ولی اونموقع عقد کرده بودیم و من دستخوردش بودم کسی اینو نمیدونست چند دفه خاستم خودکشی کنم ک مامانم و پسر عموم نداشتن وقتی ازدواج کردیم شب روزم سیاه بود بعد یک ماه بهم گفت حق نداری با خانوادت ارتباطی داشته باشی خودکشی کردم ولی نشد که بمیرم شب روز مث یه حیوون کتکم میزد یه مجبورم کردباهاش برم خونه خالش تو اتوبان درماشینو باز کردم خودمو بندازم بیرون ولی در ماشینو گرفت و همونجا دوباره شروع کرد ب کتک زدنم وقتی رسیدم برام بستنی خرید و گفت من عاشقتم کار می‌کنه خداییش ولی من میدونم منو دوسم ندارع ازم محبت میخواد ولی دلم باهاش نیس دلم باهاش صاف نمیشه این یک سال من یه شب راحت نداشتم هر شب مادرشوهر اینجاس و دخالتاش مدرسمو که گفته بودن میزارن برم الان دیگه نزاشتن برم به طلاق خیلی نمیتونم فکر کنم چون خانوادم یا دوباره شوهرم میدن یا اینکه صدنفر میشن مث‌ عزرائیل و میفتن ب جونم و تصمیم میگیرن برام خیلی سخته نمی‌دونم چرا نمیمیرم الان دیگه من حتی تو رابطه های جنسی هم سردم و علاقه ای ندارم و همش زوریه چند شب پیش گفتش باهام درست حرف نمیزنی محبت نمیکنی و منو گرفت به باد کتک اون میگه عاشقتم ولی نیس به خدا که نیس تا یه بحثی میشه میگه گمشو خونه پدرت میگه احترام نمیزاری در صورتی خودش همش فحش های زشت ب خودم و خانوادم میده منم حرمتش نگهنمیدارم به جرعت میتونم بگم ذره ای علاقه ندارم بهش دیروز کل لباسشو ریخته بود بیرون از کمد بهش پیام دادم چرا اینجوری میکنی میدونی مریضم کمرم درده زانوم درده گفت که بتو ربطی ندارع و هرکار دلم بخواد میکنم من همش ۱۵!!!!سالمه دارم یه زندگیو میچرخونم بعدشم گفت من خیلی فکر کردم تو یه خیانتکاری و من دیگه نمیخوامت تصمیم رو گرفتم جدا میشیم منم گفتم زنگ بزن بابام بیاد اینجا تکلیفم روشن کنه میگه خیانتکاری چون وقتی من تو خونه نیستم راحتی میگه خیانتکاری چون تلاشمو نمی‌بینی گفتم مشکلی نیس میرم من که اینجا دارم زجر کش میشم میرم خونه پدرم که دیگه منتیم سرم نباشه گفتم همه سختیارو بجون میخرم ولی دیگه کناره تو نمی‌مونم گفتم اونام عادت میکنم بلاخره و کنار میان یه سال زدن تو سرم دو سال زدن بلاخره خسته میشن گفتم می‌سازم ایندمو گفتم زندگی میکنم ن مردگی کنار تو یهو زد زیر خنده و اومد نزدیکم میخاست بگیرتم تو بغل پسش زدم که گفت میخاستم امتحانت کنم ازم پرسید من بمیرم ازدواج میکنی منم گفتم بله!!! شروع کرد ب کتک زدنم و میگف‌بی ذاتی کل تنم کبوده الان این, زندگی درست میشه؟ آیا ؟؟ یا من خودمو خلاص کنم بخدا ک دیگه نمی‌کشم توروخدا کمکم کنین این حرفها فقط‌نصف‌درد منه تهدیدم کرده هر شب از این به بعد کتکه و خاری و خفت گوشیمم ازم گرفته بود قایم کرده بود برداشتمش الان که فقط یه تصمیم بتونم بگیرم بمیرم یا وایسم کناره این آدم یا طلاق بگیرم!؟۱

نجمه پرسید 8 مهر 1402