0

سلام پسرم و ۱۹ سالمه حقیقتا یکی دو سال پیش به دلیل اینکه زیاد سرم تو گوشی بود و ساعت ۶ صبح میخابیدم رفتم پیش دکتر و گفتن داری به سمت افسردگی میری اما بیشتر دوقطبی بود تا افسردگی با داروی خاب اور درست شد متوسط شاد هم هستم مشکلیم از لهاز شادی و اینا ندارم اما چن شب پیش میخاستم بخابم ساعت ۱ بود که یه دفه چیزایی اومد تو زهنم که همش با خودم میگفتم من چرا دارم زندگی میکنم این زندگی ب درد نمیخوره باید خودمو بکشم همه چیز برام بی ارزش شد البته دقیقا بعد از فکر و تخیل بیش از حد این حس بهم دست داد و خیلی یهویی هم بود خودم هم نمیدونستم دارم چی میگم بعدش ب خودم اومدم گفتم من دارم چی میگم بعد فقط تلاش کردم فکر نکنم و بتونم بخابم چون تاریکی منفیه و قطعا روز بشه از سرم میره من خیلی تخیلی هستم هر لهزه فکر و خیال دارم ب خصوص شب که سرم میزارم رو بالشت دست خودم نیست ب زور میخام فکر نکنم اما مغزم خودش فکر میکنه بعضی وقتا میاد تو زهنم ک چرا قدم ۱۹۰ نیست عصبانی میشم از چیزایی که ندارم استرس شدید دارم هنگام چیز های مثل دعوا حتا نفسم هم تنگ میشه هنگام خواب هم نفس بزور میکشم مشکلا خانوادگی بسیار شدید داشتیم از بچگی که الانم داریم اما کمتر و اینکه فکر هایی مثل پول و چیزایی که میخام هر شب ولم نمیکنه بعضی وقت ها که نمیزارم چیزی بیاد تو مغزم خودش ناخودآگاه به چیزای الکی و بی معنی فک میکنه مشکل ارتباط اجتماعی دارم نمیتونم زیاد با کسی ارتباط پیدا کنم و من الان هر روز دارم کاری میکنم که بخندم شاد باشم برم گردش و کار هایی بکنم که افسرده نشم اما مشکل اینه با اینکه من بیشتر اوقات شادم زندگی برام بی معنی شده قبلا از اینکه مهاجرت کنم ذوق زده میشدم اما الان بهش که فکر میکنم خیلی لزت نداره جاهای دیدنی و کلا هر کجا رو نگا میکنم تو زندگی برام هیچ زیبایی نداره ممنون میشم راهنمایی کنید

عرفان امانی وضعیت را به منتشر شده تغییر داد 19 اسفند 1402