0

سلام
ا:
مت پسرم و ۱۸ سالمه
راستیتش من با خانوادم مشکل دارم
از انتخاب رشته و اینا شروع شد الان بیشتر شده
بیش از حد گیر میدادن
من اصلا توجهی نمیکرم و راه خودم رو میرفتم
و اخر سال دهم تصمیم گرفتم تغییر رشته بدم
وقتی دیدم که دیگه اونا داخل شرایط کردنا اصلا کاری با من ندارن و نه کمکی میونن و نه درکی
و منم تمام تلاشمو میکردم اما معلم خوب داخل فضای مجازی پیدا نمیکردم تا یاد بگیرم
۹ سال من بالاترین نمرات اوردم
دیگه گفتم یا ترک تحصیل یا میرم اون چیزی که خودم میخوام
اونا هم راهی نداشتن
کم کم به هر کس میرسیدن میگفتن این خودشو رو بدبخت کرد
حتی کسی که سواد هم نداشت بخاطر حرفای پدر و مادر میگفت چرا خودتو بدبخت کردی
منم اصلا توجهی نمیکردم و فکر میکردم اگه توجهی نکنم به حرفای بقیه همه چیز درست پیش میره من رفتم مدرسه نمونه دولتی و شبانه روزی داخل یه شهر دیگه و داخل خوابگاه درس میخوندم
از تجربی رفتم رشته ریاضی
خیلی سختی بهم گذشت
گرسنگی،غریبیو.
ولی چون این تصمیم رو خودم گرفتم ناراحت نبودن

با اینکه میخوندم اونا میگفتن نمیخونی
باید چیزی که خودشون میگن اجرایی باشه
دوباره با شروع سال دوازدهم فشار بیشتر شد
تا جایی که نمیذاشتن درس بخونم
میگفت بزار پشت کنکور بمون امسال برای معدل بخوت سال دیگه بخون
میگفتم امسال چشه
میگفتن باید برای معدل بخونی
بعد من میگفتم خوب چطوری بخونم مگه چه فرقی داره
اونا میگفتن نه باید همینطوری بخونی
۱ ماه سال تحصیلی گذشت من از همه جلوتر بودم
کم کم افتادم عقب
تقریبا ۳.۵ نذاشتن من بخونم
همیشه هم وقتی من درست دارم میرم جلو گوه میکشن به من بعد که میفهمن همه چیز رو خراب کردن و دقیقا من همون موقع نیاز به حمایت دارن میگن باشه ما دیگه کاری باهات نداریم خودت بخون
و این سیکل تکرار میشه
تقریبا بعد از ۴ ماه دوباره دیگه کاری نداشتن و من. تقریبا داخل ۴۵ روز به شدت خوندم
و حجمی از درس رو با کیفیت عالی خودتدم که باور نمیشد
ولی نیاز به ۲ .۳ روز استراحت داشتم
اما نمیتونم استراحت کنم چون اگه نخونم میگن چرا نمیخونی و من تقریبا ۱۰.۱۵ روز دست و پا شکسته درس خوندم و منتظر بودم تا عید شه و فقط ۳ روز برم روستامون و استراحت کنم

اما عید هم که شد نذاشتن برم
و با دعوا من رفتم
و موقعی هم که روستامون بودم زنگ میزدن
و موقعی هم که بعد از ۲ روز برگشتم بازم دعوا کردیم
و انجایی بود که به خودکشی به طور جدی فکر کردم
من زیاد فکر میکردم
ولی اون روز از همه روز ها جدی تر بود و به شدت خوشحال بودم از تصمیم و منتظر بودم تا خونه خالی شه و قرص بخورم
ولی دیگه سرد شدم و منصرف شدم
گذشت و گذشت تا امتحانات خرداد

من قبل از امتحانات ترس عجیب داشتم
من اصلا استرس نداشتم برای امتحانات
اصلا اصلا
ولی به حدی شد که قبل از امتحان دچار حالت تهوع میشدم
و این بخاطر ترس از خود امتحان نبود
ترس از اینده بود که خانوادم روم انداختن

حتی برای انشا هم همینطور شد درسی که همه ۲۰ میشن
و اصلا تاثیری نداری

و فقط ارزو میکردم روز ها زودتر سپری شن و فقط کنکور بدم و تموم بشه
و از این خونه برم

دو روز قبل کنکور مریض شدم و کنکور هم خراب شد

اصلا مشکل من از اینجاست

که من از ۱.۵ سال گذشته دچار فشار زیادی رو سرم میشم
حدود اخرای کلاس یازدهم. بودم که متوجه شدم وقتی مشکل روحی که گذشته رو یادم میاره دپار فشار روی سرم میشه

و وقتی اون فشار رو حس میکنم هیچ کاری نمیتونم بکنم نه درس نه هیچ کاری حتی اگه زیر پتو باشم که بخوام بخوابم بخاطر فشار کلافه میشم و از زیر پتو میام بیرون و داخل اتاق دور خودم یه چرخی میزنم تا خوب شم اما چیزی درست نمیشه
حتی وقتی فشار رومه اگه تو گوشی باشم هم گوشی رو میزارم کنار
این فشار اوایل نهایتش ۲.۳ روز یا طول میکشید یا ۱ هفته و نه ۲۴ ساعته
مثلا شبا یا روزی ۴.۵ ساعت دچار این حس میشم
ولی اگه اون لحظه مهمون باید یه یه چیزی که دوست داشته باشم کلا از بین میره
گذشت و گذشت و این ۳.۴ ماه اخر تقریبا همیشه این فشار رومه حتی تابستون که نه درسی بود و نه چیزی
الان همیشه دچار این مشکلم و مثل همون حسیه که ۱.۵ سال پیش داشتم ولی انگار به اون قدرت اویل نیست
نمیدونم بخاطر اینکه عادت کردم
ولی دقیقا همون شکله
و داخل این ۱.۵ سال همیشه بود ولی کوتاه مدت
ولی الان همیشه همون طورم
ا:
خودم فکر میکنم دلیلش حرفای بقیس
از بس گفتن و من بی توجهی کردم و و قاطع بهشون جواب ندادم که دخالت نکنن
اخرش رو تاثیر گذاشته
وقتی به گذشته فکر میکنم این بیشتر میشه
من هنوز هم با خانوادم زندگی میکنم و میخوام بخونم برای سال بعد

والان من ارزو دارم یه مغز اسوده داشتم که بتونم درس بخونم
واقعا خواسته زیادی نیست
مغزم داره میترکه حس میکنم مغزم باد کرده و فشار میاد بهش

الان من یه قرص
یه دارو یه چیزی میخوام خوبم کنه

میخوام درس بخونم
اگه کسی میتونه لطفا کمک کنه

محمدامین پرسید 22 مهر 1402