0

سلام من ۱۸ سالمه  یه خوانواده سخت گیری دارم ولی نه اون حد مثلا تا ساعت ها میتونم با گوشیم بازی کنم و اجازه ارایش یا چیزای دیگه رو دارم ولی رابطم اصلا با مادرم خوب نیس هر روز دعوا میکنیم هر روز گیر میده منو با بقیه مقایسه میکنه هیچ اعتمادی به من نداره اگه کاری کرده بودم اون وقت دلیل بی اعتمادیشون رو درک میکردم ولی منی که هیچ کاری نکردم چرا باید بی اعتماد باشند ولی رابطم با بابام خیلی خوب است بابام رو دوست دارم.

مشکل من اینه که منم دوست دارم مثل بقبه با رفیقام برم بیرون تو خانواده ما دختر عمه و دختر دایی و …..همشون به جز من ازادن اونا خیلی دختر سرحالی هستن ولی من نه همیشه هم مادرم میگه تو چرا مثل اونا نیستی چرا مسئولیت پذیر نیستی چرا به من کمک نمیکنی خب درسته بهش حق میدم ولی هیچوقت ازم نپرسید دلیل بی حوصله بودنت چیه هر ردز بی حوصله هستم حوصله ندارم از جام پاشم برم یه کاری واس خودم انجام بدم من تنها خواستم از اونا اینه که حدافل ماهی یه بار اجازه بدن برم بیرون من یه اخلاقی دارم که اگه کسی واقعا به من اعتماد داشته باشه و اجاره بیرون رفتنو بده هیچوقت کاری نمیکنم که پشیمون بشه حای به مادرم گفتم توهم همراهم بیا بریم پارک اونجا بشین من یکم با دوستم قدم بزنم ولی به اونم راضی نیس خواهش میکنم کمکم کنید  دیگه خسته شدم یه راهی نشونم بدید من جوونی نکردم عقده شده واسم ممنون میشم یه راهکاری بزارید جلوم

عرفان امانی وضعیت را به منتشر شده تغییر داد 19 فروردین 1403