چگونه رابطهام رو با مادرم درست کنم؟
سلام وقت بخیر
من با مادرم به شدت به مشکل خوردیم یعنی جوری که یک ساعت پیش هم باشیم سریع بحثمون میشه حالا نمیدونم مشکل از منه یا از اون مثلا من کار که میکردم مدادم اسرار میکرد کار نکن الان که دو هفتهاس از کار اومدم بیرون مدام غر میزنه چرت دنبال کار نیستی چرا بیکاری…یا مثلا من الان ۲۱ سالمه و از اولم مادرم بهم گفت که من دوستتم همه چیو بهم بگو و منم هما چیو بهش میگم یعنی حتی بهش میگم مامان من امشب خونه دوست پسرم دارم میرم بخوام برم پیش دوستام میگم دارم میرن پیش دوستام ولی الان جوری شده من کافیه یه شب بیرون بمونم وقتی بر میگردم خونه چنان حرفای زشتی بمن میزنه که من بجاش خجالت میکشم میگه حالم از قیافت بهم میخوره معلومه داشتی چیکار میکردی دوروز دیگه شکمت جلو میاد تهشم با جمله تمومش میکنه که تو منو اصلا دوست نداری یا تو اگه غلطی نمیکنی خب با دوست پسرت بیرون نرین بیایین تو همین خونه بشینین پیش من یا مثلا بهش میگم من خونه فلان دوست دخترمم یا من فلان کافهام سریع میگه که نه دروغ نگو خر خودتی من حرفتو باور نمیکنم و حتی خدام اگه بیاد رو زمین قبول نمیکنه که داره اشتباه میکنه یا جدای از این با هردعوا میگه وسایلتو جمع کن از خونه من برو گمشو یه بارم واقعا بهم برخورد و رفتم از خونه یکماه بعد خودش زنگ زد گریه و خواهش که توروخدا برگرد من بدون تو نمیتونم یا یکی دیگه از رفتاراش که اذیتم میکنه اینه که از من توقع داره یه سوپر انسان باشم درس بخونم،کار کنم،کاری که اون میخواد،درآمد خیلی بالا داشته باشم،با کسی که اون بخواد وارد رابطه شم ،زبان بخونم،ورزش برم،موسیقی، نقاشی،کار ارزی و دلاری بلد باشم و….و آزار دهنده ترینش اینه که من واقعا مادرم و می پرستم و از اینکه مدام میشینه گریه میکنه میگه تو منو دوست نداری تو از من خجالت میکشی و دلیلشم اینه که میگه مثلا تو اگه با دوستات مهمونی میری منم ببر منم مثل شما پایهام خوش میگذرونم و نه که امتحان نکرده باشما بردمش مسافرت با چندتا از دوستام و دیدم جنبهی تو اون جمع بودن و نداره نمیدونم واقعا چه رفتاری نشون بدم من کل این چندسال اخیر و داشتم التماسش میکردم که باهام قهر نباشه آشتی کنه دیگه واقعا مغزم نمیکشه