0

سلام من با شوهرم یه سال دوست بودم بعد با طی کردن جلسات مشاوره باهم عقد کردیم الان چند ماه گذشته خانواده ی شوهرم دختر خالشونو میخاستن برای شوهرم اما اون منو انتخاب کرده اولشم راضی نمیشدن تا اینکه بالاخره راضی شدن من باهاشون خیلی خوب بودم اونا هم در ظاهر خوب بودن و اصلا فکر نمیکردم در باطن دوستم نداشته باشن باهم خیلی بیرون میرفتیم و رفت و آمد داشتیم و خوب بودیم هم با خواهرشوهرم هم مادرشوهرم بعد فهمیدم چندین بار به همراه شوهرم رفتن با فامیلاشون بیرون منو نبردن و بهم نگفتن با شوهرم کلی بحث کردیم گفت تقصیر خانوادمه و اونجا سبک میشدی که نبردمت و معذرت خواهی کرد گفت دیگه یا خودمم نمیرم یا تو هم میبرمت گفت متوجه اشتباهم شدم و تو کاملا درست میگی منم گفتم باشه ولی پشیمونم کردین از خوب بودن دیگه رفت و آمد نمیکنم خواهرشوهرمو دیدمش بهش گفتم من توقع نداشتم و از دستتون ناراحت شدم ازتون بعد اونم گفت ببخشید و بوسم کرد گف دفعه بعد میریم ولی دیگه از اونروز هروقت دیدمش خیلی سرسنگین و خشکه البته منم همینطورم قبلا خیلی جور بودیم الان که اینجوریه اصلا خیلی ناراحتم دوس ندارم میشه بگید چجوری بهش بگم باهم رابطمون خوب باشه؟البته منم خیلی باهاشون خشک و سرسنگین بودم این یه هفته مادرشوهرمم که زنگ زد گفت بیا خونه نرفتمولی اصلا خوشم نمیاد از اینکه رابطمون اینجوری باشه امروز برا خواهرشوهرم کلیپ و عکس فرستادم راجب اینکه دوستت دارم و اینا سین زده صبح ولی جواب نداده شما بگید چیکار کنم؟ من آدمی نیستم که هرچی اونا بد باشن من بتونم باهاشون خوب باشم دوست دارم بهشون بگم اینو

عرفان امانی وضعیت را به منتشر شده تغییر داد 2 مرداد 1403