مشکلات روانی
سلام پونزده سالمه یه عالمه مشکل دارم همه چیز که تو زندگیم اتفاق می یوفته منو یاد گذشته میندازه وقتی که تو بوستان میشینم روی صندلی یاد بابام میوفتم که با دوچرخه میرفتیم سرکوچه و من بازی میکردم و اون نگاه میکرد با اینکه اون خیلی بد بود و همش مارو میزد و الان مارا ول کرده و رفته وقتی که بوی کولر بهم میخوره یاد بچگیم میوفتم که قبلا خونمون طبقه بالاش یه اتاق داشت اونجا میخوابیدیم و دور هم بودین هرچیزی منو یاد چیزی میندازه نمیتونم بلد بهشم الان به ادم عصبی و معتاد به بازی های جنگی تا هفته ایی ۴۷ ساعت یعنی روزانه هشت ساعت و یک معتاد به خودارضایی که هردوروز انجام میدم تقریبا من تونستم یک ماه ترک کنم حالم خیلی خوب بود تو اون یک ماه اما الان هرکاری میکنم نمی تونم دنیام رو هواست انرژی برای کاری ندارم یک ماه پیش مامان بابام از هم طلاق گرفتن و نتونستم به مدرسه برم البته این چیز رو مخم نیست چون خودم خواستم طلاق بگیره چون زندگیمونو به گند کشونده بود من خواهر بزرگم وکیل هست و برادرم تاجر و خواهر دیگم عکاس این منم که نمی تونم خودمو پیدا کنم گم شدم احساس پوچی میکنم حس به کاری ندارم انرژی ندارم برم کلاس زبان انرژی کاری رو ندارم دارم دیونه میشم هرجا میرم یه چیزی اذیتم میکنم بوی گل گیاه بهم ارامش میده اما یه حسی میده کا انگار نمی تونم بهش برسم