0

سلام وقت بخیر ۲۳ سالمه و حدود دو سال و پنج ماه پیش با ی اقایی اشنا شدم خواستگار بنده بودن و با مادرم درمیون گذاشته شد و ایشون تایید کرد ک ماباهم اشنا بشیم بعد برای خواستگاری بیان مادرامونم باهم صخبت کردن بعد ی چند ماه با پدرم صحبت کرد مادرم و پدرم باعصبانیت و داد و بیداد گف نه هیچکس حق نداره پاشو بزاره هروقت درسش تموم شد بعد خلاصه این اقا هم و خانوادشون بعد دوسال و پنج ماه هنوز منتظرن ک خواستگاری بیان تو این مدت هم نادرم هم عمه هام هم عمو هام باایشون صحبت کردن ولی اصلاا نمیخواد هیچکس پاشو بزاره و حتی حاضر نیس حرف بزنه باهاشون ن از خونع بیرون میره زیاد چون کارش توخونس ن باذکسی درارتباطه جز من و مامانم مهمونم هونمون میاد خودشو تو اتاق قایم میکنه من هرراهی رو امتحان کردم اماایشون لصلاا نمیخواد هربارم بهونه های مختلف میاره ی بار میگ درسم تموم شه ک تموم شده ی بار میگ مستقل شی بری سرکار ک دارم میرم و مستقل شدم ی یار میگ عنوز بچم ی بار میگ کار خونه بلد نیستم ی بارم میگ نمیشه ب هیچکس لعتماد کرد پس قردا با ی بچه میای پیش خودم ی بارم میگ من دختر ب ادم غریبه نمیدم و هروقت خودم بخوام باهرکی خودم صلاح دیدم دیگ نمیدونم چکار کنم هم خودم خسته شدم هم کسی ک دوسش دارم و خانوادش و واقعا افسرده شدم ب هرمشاوره ای هم گفتم نتونستن کمکی کنن یا میگن خودشون با پدرم صحبت کنن ک پدرم اصلااا با کسی ک نشناسه صحبت نمیکنه و اعتقادسم ب مشاوره نداره دیگ نمیدونم چکار کنم ممنون میشم ی کمک یا راهنمایی بهم بکنید

عرفان امانی وضعیت را به منتشر شده تغییر داد 12 آبان 1403